اطلاع از بروز شدن
شنبه 97 آبان 19
سلام بر دوستان
بعد از سه سال و نیم توفیقی شد دوباره وبلاگ نویسی کنیم.. معتقدم که علیرغم تمام جذابیتهای گروههای اجتماعی موبایلی و سهولت دسترسیها در آن، موبایل نت هرگز نمیتواند جای وبلاگ را بگیرد و آدم را سطحی بار میآورد... بگذریم
امروز در جلسهی پنجم دور جدید هماندیشی جوانان که نامهی امام علی به امام حسن مجتبی علیهما السلام مورد بحث است، بحث به جای خوبی کشیده شد و این البته از محاسن جلسات هم اندیشی است که طرح درس و قالب خاصی ندارد و اعضای جلسه با توجه به نیازشان همفکری میکنند.
البته این بحثی است که همیشه و در همه جا به خصوص در میان جوانان با آن روبهرو هستیم.. اینکه چطور میتوانیم بچههایی را که خیلی مقید به احکام نیستند، با ذکر فلسفهی احکام آنها را ملتزم کرد؟
جور دیگری هم میشود سوال را مطرح کرد: مگر نه اینکه اسلام دین تعقل و تفکر است؛ خب ما باید دلیل احکام را بدانیم. چرا گوشت خوک حرام شده؟ چرا شراب حتی در حد کمش که مست کننده نیست هم حرام است؟ چرا باید حجاب را رعایت کرد؟ چرا باید در گرمای تابستان هم روزه گرفت؟ چرا باید وضو را با این آداب گرفت؟ چرا باید غسل را به این شکل انجام داد؟ اگر منظور خدا از وضو و غسل، طهارت و تمیزی است، خب نمیتوانیم ساده و به شکل دلخواه خودمان شستشو کنیم؟ و هزاران چرای دیگر که از حوصله بحث خارج است...
باید عرض کنم که متاسفانه بسیاری از ما مسلمانی را اعلام کرده ایم اما تهِ دلمان مسلمان نیست. یعنی اسلام را با تمام آنچه هست و نیست نپذیرفته ایم و اگر هم چیزی را قبول داریم دنبال این هستیم که یک نوعی برایش دلیل بیاوریم تا ته دلمان راضی شود. یعنی می خواهیم احکام اسلامی را عقلی بپذیریم و راضی بشویم در حالی که جایگاه عقل در اصول اسلامی است نه در احکام و فروع. و اتفاقا بسایری از آنهایی که با اسلام مشکل دارند سعی می کنند از همین روزنه نفوذ کنند و اعتقادات مسلمان ها را نسبت به دین دچار تزلزل کنند.
بگذارید با یک مثال خیلی ابتدائی بحث را دنبال کنیم: وقتی یکی بیماری قلب دارد دنبال دکتری می گردد که از نظر تخصصی بهترین و آماده ترین باشد. اینجا سعی می کند با تمام برسی های عقلی و پرس و جوهای لازم چنین دکتری پیدا کند. و وقتی چنین متخصصی پیدا کرد و از انتخابش مطمئن شد دیگر هرچی او بگوید باید انجام بدهد. نمی تواند در مقابل نظر دکتر اظهار نظر کند و از خودش اجتهاد کند و مثلا وقتی دکتر می گوید این داروها را با این کیفیت بخود بگوید حالا من دوست دارم اینطوری بخورم و ... این دقیقا مانند بحث اصول و فروع است!
شما تا اسلام را نپذیرفتید که هیچ، اما وقتی به کمک عقل به توحید و نبوت و ... رسیدید و اسلام را انتخاب کردید و شنیدید که باید نماز صبح را دو رکعت بخوانید دیگر نمی توانید و نباید بپرسید چرا دو رکعت؟ نمی توانید بگویید من دوست دارم سه رکعت بخوانم!!! اینجا دیگر جای دل و عقل نیست؛ اینجا فقط تسلیم مورد رضای خداوند است و مهمترین ابزار سنجش ایمان همین تسلیم بودن در برابر احکام الهی و دستورات خداست.
خداوند در قرآن به پیامبر می گوید: اعراب به تو می گویند ایمان آورده ایم. به آنها بگو شما ایمان نیاورده اید و هرگز ایمان در دل های شما جای نگرفته است اما می توانید بگویید تسلیم شده ایم!
ایمان یعنی وقتی خدا می گوید این کار را انجام دهید باید چشم بسته آن را انجام داد؛ زیرا خداوند هیچ حکمی را به ضرر آدمی وضع نمیکند. مشکل اینجاست که بشر تکنولوژی زده و سرمست از پیشرفتهای علمی، دنبال این است که فلسفه ی احکام را بداند و آنها را با عقل و علم خود بسنجد...
مشکل این است که تا بحث احکام پیش می آید بسیاری از ما بچه مسلمان ها نیز می خواهیم آن را با حرف های فلان فیلسوف غربی! یا فلان دانشمند تطبیق دهیم تا به داشته های خودمان راضی شویم در حالی که ما باید آن ها و گفته های آنان را با دین اسلام تطبیق دهیم تا میزان صحت و سقم باورهایشان را ارزیابی کنیم.
ما اگر بخواهیم احکام دینی مان را با عقل بسنجیم خیلی وقت ها خواسته یا ناخواسته دچار قیاس می شویم و اول مشکل همین جاست؛ زیرا دین با قیاس مشکل اساسی دارد. قیاس کار سنی هاست و ما در شیعه با قیاس به شدت مخالفیم.
اجازه می خواهم مقداری توضیح بدهم: ما دو نوع احکام داریم؛ احکام منصوص العله و احکام مسنتبط العله. احکام منصوص العله احکامی هستد که خود شارع علت آن حکم را بیان می کند. مثلا می گوید: «الخمر حرام لانه مسکر» یعنی شراب حرام است چون سکر آور است.
در این موارد که خود شارع دلیل حکم را بیان می کند می توان همان حکم را بر هر چیزی که دارای همان آثار است بار کرد. مثلا وقتی دلیل حرمت شراب مست کنندگی آن است در نتیجه هر چیزی که از نظر فرمول شیمیایی هم شراب نباشد اما مست کننده باشد حرام می شود. مثلا شاید شامپاین امروزی مشابهتی با شراب دیروز نداشته باشد اما همین که مست کننده باشد حرام می شود و همینطور است حتی چیزهایی مثل حشیش و قرص های ایکس و ایکستازی و ..
اما نوع دوم احکام مستنبط العله هستند. یعنی حکم توسط شارع بیان می شود اما هیچ اشاره ای به دلیل این حکم نمی شود.. هرچند شاید ما بتوانیم دلیلی برای آن استباط کنیم اما این فقط یک برداشت است و تنها در حد یک احتمال می تواند مطرح شود و نمی تواند به طور قطع آن را دلیل حکم دانست. زیرا یک دلیل مرکب از حکمت های مختلف است که مجموعه ی حکمت ها می تواند دلیل یک حکم باشد. شاید آن احتمالی که داده ایم یکی از حکمت های آن حکم باشد و نمی توان آن را دلیل کامل دانست. یک مثال می زنم. مثلا گوشت خوک در اسلام حرام شده و هیچ دلیلی برای تحریم آن بیان نشده است. شاید امروز ما در دوره ی پیشرفت علم و تکنولوژی به این برسیم که در گوشت خوک میکروبی وجود دارد که به راحتی و حتی در دمای حرارت خیلی بالا هم از بین نمی رود. خب اینجا دو تا سوال مطرح می شود؛ اول اینکه اگر ما توانستیم آن میکروب را به نووعی از بین ببریم آیا گوشت خوک حلال می شود؟ و دوم اینکه اگر این میکروب در گوشت گوسفند هم پیدا شد آیا گوشت گوسفند هم حرام می شود؟
پاسخ هر دو سوال منفی است. زیرا ما دلیل تحریم گوشت خوک را نمی دانیم و این چیزی که ما خیال کردیم دلیل است تنها یک احتمال و یک استنباط است که می تواند درست نباشد و حکمت های دیگری داشته باشد که ما به آن نرسیده ایم.
امام صادق (ع) به ابوحنیفه فرمود: دین را نمی توان با قیاس به دست آورد؛ زیرا اگر دین مورد قیاس قرار گیرد از بین می رود. و اولین کسی که قیاس کرد شیطان بود که گفت من از آتش آفریده شدم و انسان از خاک! و چگونه آتش که بر خاک فضیلت دارد بر آن سجده کند؟
حالا اینکه ما دنبال دلایل عقلی برای احکام اسلامی هستیم خیلی با روح دین و تسلیم بودن در برابر خدا سازگاری ندارد. البته اگر بخواهیم برای استدلال کردن در مقابل غریبه ها از این دلایل استفاده کنیم اشکالی ندارد اما اگر برای مطابقت عقل و شرع باشد درست نیست. چون در احکام دینی گفتیم که نمی توانیم عقلانی برخورد کنیم و باید تبعیت کنیم.
جواب سوال اول را اینجا باید داد: کسی که هنوز تسلیم فرمان خدا نشده و مسلمان دلی نیست و دنبال فلسفه احکام است، غالب احکام دینی برایش قانع کننده نیست و لذا همیشه هشتش گرو نهش است و نمیتوان با استناد به فلسفه و دلایل احکام او را مطیع فرمان الهی کرد... دین یک اردوگاه است که باید با چشم باز و با تعقل واردش شد. اما وقتی وارد شدی، دیگر جای چون و چرا نیست و جای عبودیت و اطاعت از خدای عالم حکیم عادل و... است.
در این باره اگر لازم بود باز هم مینویسم... شما هم نظری دارید استفاده میکنیم.
جمعه 94 اردیبهشت 25
امروز در صفحهی اینستاگرامم نوشتم کتاب این روزهای من کتاب «علم حدیث و نقش آن در شناخت و تهذیب احادیث» نوشتهی آیه الله زین العابدین قربانی است که خود ایشان توسط دوستی به عنوان هدیه برایم فرستادند.
نوشتم از دیشب تا حالا 70 صفحهی آن را خواندهام و برایم دوره و یادآوری مفیدی است از مجموع مباحث حدیث شناسی که از کتابهای استاد فرزانه مرحوم علامه سید مرتضی عسکری بهره بردهام.
یکی از دوستان در کامنتی خواسته بود که در مورد موضوع بیشتر توضیح دهم؛ ولی از آنجا که در اینستاگرام محدودیت فضا وجود دارد، اینجا توضیحی مختصر میدهم:
اصل موضوع این است که حدیث، جایگاه بسیار مهمی در فهم و درک معارف دینی دارد و هرگز نمیتوان بدون توجه به احادیث وارده از پیامبر اکرم و امامان معصوم علیهم السلام به ماهیت و حقیقت اسلام دست یافت.
به خاطر همین جایگاه مهم و راهبردیِ حدیث است که میبینیم از یک سو پیامبر و اهل بیت به حفظ و پاسداشت آن سفارش کردهاند و از سوی دیگر معاندان اسلام و غرضورزان، آن را مطمح نظر قرار دادهاند تا به اهداف شومشان در تشویه چهرهی دین و آمیختن حق با باطل برسند.
از کتمان و منع نشر حدیث در دورهی اول خلفای اسلامی گرفته تا تحریف و حدیث سازی در دورههای بعد، همه و همه نشانگر آن است که احادیث اسلامی بسیار مورد تاخت و تاز قرار گرفته است. گاهی برای حمایت از حاکمان غاصب، احادیثی جعل شده و گاهی برای کتمان حقانیت گروهی دیگر، احادیثی به عمد مورد غفلت و فراموشی قرار گرفته است. بدون تردید این تلاشها برای ترویج عقاید نادرست و تحریف واقعیتها و حقایق اسلامی و آمیختن حق و باطل بوده است تا اسلام ناب به دست مردم نرسد و معاندان در ازای جهل مردم از واقعیتها به اهداف خود برسند.
علامهی امینی در کتاب شریف «الغدیر» از 43 راوی که گاهی تا صد هزار حدیث جعل کردهاند، حدود 408684 روایت جعلی نقل میکند.
وی مینویسد: از اینکه ابو داوود از میان پانصد هزار حدیث، تنها4800 حدیث؛ و بخاری از میان ششصد هزار حدیث، 2762 حدیث؛ و مسلم از سیصد هزار حدیث، 4000 حدیث؛ و احمد بن حنبل از هفتصد و پنجاه هزار حدیث، 30000 حدیث؛ و احمد بن فرات از یک ملیون و پانصد هزار حدیث، تنها 300000 حدیث در صحاح و سنن خود نقل کرده و صحیح دانستهاند، به خوبی معلوم میشود که بساط جعل حدیث تا کجا رونق داشته است.
علامهی عسکری در کتاب ارزشمند «صد و پنجاه صحابی ساختگی» ضمن بررسی فاجعهی حدیث سازی به ارائهی نموداری از حدیث سازان پرداخته و فردی به نام سیف بن عمر تمیمی را معرفی میکند که به تنهایی حدود صد و پنجاه صحابی که اصلاً وجود خارجی نداشتهاند ساخته و هزاران حدیث جعلی از آنها وارد حوزهی فرهنگی اسلام نموده که مورد استفادهی نویسندگان معروفی چون بغوی، ابو نعیم، ابن عبدالله، ابن اثیر، ذهبی، ابن حجر، خطیب بغدادی، ابن عساکر، ابن بدران، دارقطنی، ابن حزم، سمعانی، رازی، حموی، ابو مخنف، نصربن مزاحم، طبری، ابن کثیر، ابن خلدون، سیوطی، ابوالفرج اصفهانی، متقی هندی، ترمذی و... قرار گرفته است.
محمود ابو ریه، نویسنده و دانشمند اهل سنت در دو کتاب ارزشمند خود «اضواء علی السنه المحمدیه» و «شیخ المضیره» افرادی از قبیل کعب الاحبار، وهب بن منبه، ابن جریح، ابوهریره و... نام میبرد که به ظاهر اسلام آورده بودند، اما از هر موقعیتی برای تخریب اسلام و جعل احادیث بی اساس و داخل کردن مسائل دروغ و اسرائیلیات در متن اسلام بهره میگرفتند.
وی مینویسد: بعضی از این حدیث سازان مانند ابوهریره با آنکه بیش از یک سال و نه ماه مصاحبت رسول خدا را درک نکرده، تنها بقی بن مخلد در مُسند خود 5374 حدیث از او نقل کرده است. به خاطر همین زیاده گویی و جعل حدیث توسط ابو هریره بود که خلیفهی دوم دو بار او را تازیانه زد و سرانجام او را تهدید به تبعید نمود و علی بن ابی طالب علیه السلام او را اکذب الناس علی رسول الله میدانست.
با این همه جای تعجب و تاسف است که فردی مانند بخاری در صحیح خود 446 حدیث از او نقل میکند در حالی که از علی علیه السلام با آنکه همواره با پیامبر بوده است و به اعتراف همگان، هیچیک از صحابه همسان او در علم نبوده، تنها حدود 20 حدیث نقل کرده است.
بگذریم بحث را مفصل نکنم. آنچه مهم است اینکه اهل سنت تا اوائل قرن دوم، به خاطر ممانعت حکومت خلفا از ترویج و نشر حدیث، اصلاٌ به فکر تدوین و نقل حدیث نبودهاند و تنها پس از آزادی نقل حدیث توسط عمر بن عبدالعزیز اموی در دههی اول قرن دوم تدوین حدیث را آغاز کردهاند. آنها خود اولین تدوینگر حدیث را ابن جریح میدانند که در سال 150 هجری وفات کرده است، در حالی که به استناد تاریخ، امام علی و فاطمه و فرزندان و شاگردان مکتب آنها از زمان خود پیامبر تا زمان امام باقر و امام صادق علیهم السلام به تدوین حدیث و نگارش کتب روایی، تفسیری و کلامی پرداخته و کتابهای ارزشمندی از خود به یادگار گذاشتهاند. علاوه بر آن آنچه را که علمای اهل سنت تدوین کردهاند، به خاطر عدم رواج علم حدیث و بررسیهای شیعهگونِ حدیث شناسی، حاوی احادیث جعلی و دروغین فراوانی است که غالب آنها دست ساز بنی اسرائیل است و بنی اسرائیل در تحریف و کتمان حقایق الهی، سررشتهای به طول تاریخشان دارند.
میدانیم که شش نفر از راویان و تدوینگران معتبر حدیث در میان اهل سنت، اقدام به تالیف کتابهایی با عنوان «صحیح» کردهاند که از آنها به صحاح سته یاد میشود. این یعنی که هر کدام از این دانشمندان احادیثی را که صحیح میدانستهاند، در کتابهایشان آوردهاند. عدهای دیگر نیز کتابهای حدیثی با عنوان «سنن» و «مُسند» دارند که احادیث قابل استناد و مورد اعتماد خودشان را در آن جمعاوری کردهاند. جالب است که در همین کتابها هم بسیاری از احادیث جعلی و دروغین وجود دارد که به خاطر عدم رواج علم حدیث به عنوان یک رشتهی علمی و علم اساسی در میان آنهاست.
البته در کتابهای روایی شیعه نیز احادیث غیر صحیح فراوانی وجود دارد، اما در شیعه، علم حدیث که سابقهای به بلندای مکتب شیعی دارد، عهدهدار شناسایی احادیث درست و صحیح و قابل استناد از احادیث جعلی و دروغین و تحریف شده است. دانشمندان شیعی در به دست آوردن متدلوژی و روشی که احادیث دست ساز فتنهگران داخلی و دشمنان خارجی از جمله یهودیان و بنی اسرائیل ـ که در علم حدیث به اسرائیلیات شناخته شده است ـ استخوان ترکاندهاند و در این علم پیشگام همهی فرقههای اسلامی بودهاند و به خاطر همین است که معتقدیم شیعه در درک اسلام ناب و ماهیت واقعی دین و نیز احکام اسلامی بر مبنای آنچه پیامبر و امامان معصوم بیان کردهاند، موفقتر از اهل سنت بوده است.
خلاصه آنکه موضوع و مباحث استخوانخردکنِ علم حدیث، غالباً در چهار بابِ مفصل و علمی روایه الحدیث، فقه الحدیث، رجال الحدیث و در نهایت درایه الحدیث تدوین شده که شاید علمای اهل سنت هم در آنها دستی داشته باشند، اما عمدتاً اختصاصی علمای شیعه و تخصص آنهاست.
اگر فرصتی بود و خداوند توفیق داد، در بارهی هرکدام از این جهات و موضوعات و مباحث آنها خواهم نوشت.
سه شنبه 93 اسفند 26
قول داده بودم در بارهی رمان غرور و تعصب بنویسم.
دویست سال پیش خانم جین اوستین در 21 سالگی، رمانی مینویسد که ـ هرچند نه در حیات خودش ـ جزو رمانهای کلیدی جهان و برترین آنها قرار میگیرد که فیلمهای متعددی از آن تولید کردهاند و بارها به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شده است. در ایران خودمان گویا بیش از شش ترجمه از این کتاب وجود دارد.
نمیدانم این خصوصیتِ من، حُسن است یا عیب، اما هر چه هست من تا اثری را خودم نخوانم و نپسندم، به آن امتیاز لازم را نمیدهم، هرچند تبلیغات فراوانی پیرامون آن شده باشد. شاید به خاطر همین باشد که هرگز نتوانستم با بعضی از رمانهای خارجی که نویسندگان مشهورتری هم دارند و گاهی خواندنشان یک نوع پُز و اِفه به حساب میآید، چندان ارتباط برقرار کنم. اما باید اعتراف کنم که این کتاب را بسیار پسندیدم. البته در ابتدا که 100 صفحهی آن را خواندم نتوانستم ارتباطی با آن برقرار کنم. داشتم مأیوس میشدم که با راهنمایی دوستان، یک ترجمهی دیگر از کتاب را دست گرفتم و دوباره از اول شروع به خواندن کردم و تا طی 48 ساعت تمامش نکردم آن را زمین نگذاشتم.
آنچه برایم جالب توجه بود اینکه این جذابیت و کشیدن خواننده به دنبال خود، با تمام ایرادها و ضعفهایی است که کتاب دارد و همین می تواند بزرگترین نقطهی قوت کتاب باشد. چه قوتی از این بهتر و بالاتر که که ضعفهای یک اثر هنری یا اصلاً دیده نشود و یا اگر هم دیده شود در سایهی جذابیت و استحکامش رنگ میبازد و فراموش میشود.
به نظر میرسد مهمترین شاخصهی کتاب که آن را به چنین شهرتی رسانده است، خلاقیت شگرف جین اوستین در تبیین حالات روحی و عکسالعملهای افراد در شرایط خاص و توانمندی او در به تصویر کشیدن خصوصیات و احساسات آدمهای داستان است. طوری که هرخوانندهای با آن ارتباط برقرار میکند و از آنجا که در شرایط یکسان، احتمالاً خود او هم همان رفتار را خواهد داشت، با قهرمانان داستان به اتحاد نظر میرسد.
حالا چند مورد هم در نقد کتاب میگویم و البته باز تکرار میکنم که این ضعفها در مقابل قوت کتاب قابل عرض اندام نیست:
ـ در طول رمان حوادث چندانی اتفاق نمیافتد و افت و خیزی وجود ندارد.
ـ در مواردی دیالوگها بیش از حد طولانی و حوصله سر بر است.
ـ سیر زمانی یا حرکت زمان در طول داستان نامأنوس و نامتعارف است. یعنی گاهی صفحههای زیادی را به یک صحنهی ثابت یا یک زمان کوتاه اختصاص میدهد و گاهی در یک سطر از زمان پرش میکند و زمان طولانی را نادیده و ناگفته پشت سر میگذارد.
ـ اطناب در بیان و توضیحهای غیر ضروری و کش دادن داستان یا به عبارتی آب بستن به بعضی از قسمتها و فصلها. با اینکه خودم یک سطر را هم از دست ندادم و با تمام اطناب و تفصیل، همه را خواندم، اما معتقدم این کتاب 445 صفحهای میتوانست با پنجاه شصت صفحه کمتر تمام شود.
ـ هرچند جین اوستین در شخصیت سازی بسیار موفق بوده و آدمهای داستانش را جوری معرفی کرده است که به قول عوام، جیک و پوکشان برای خواننده روشن است، اما معتقدم در تیپ سازی موفق نبوده و شاید هم ناخواسته به آن نپرداخته است. منظورم این است که شخصیت و کاراکتر روحی و رفتاری هرکدام از قهرمانان داستان برای خواننده به خوبی روشن است، اما تیپ ظاهری و شکلی آنان برای خواننده مشخص نیست و نمیتواند تصویری ذهنی از آنان داشته باشد. به خاطر همین شکل و مو و قیافه و اندام و وجنات و سایر مشخصات تیپی قهرمانان آنقدر ناپیداست که تصویر قهرماناان داستان در ذهن هرخوانندهای، متفاوت از خوانندهی دیگر است.
نکتهی دیگر که ربطی به کتاب ندارد و مربوط به ترجمه است اینکه به اعتراف مترجمان فارسی این رمان، اسم کتاب غرور و پیشداوری است که در فارسی به غرور و تعصب ترجمه شده است. من بعد از خواندن کتاب، نفهمیدم دلیل این تغییر نام چیست و آرزو کردم کاش به جای تعصب، همان واژهی پیشداوری استفاده میشد؛ زیرا با محتوای کتاب بسیار سازگارتر است و در متن رمان، آنچه بسیار محسوس است ذهنیت و پیشداوری است نه تعصب.
و اما آخرین نکته که باز مربوط به ترجمه است نه اصل کتاب، اینکه خیلی وقتها نگاه به ترجمه در کشور ما چیزی بین افراط و تفریط است. یعنی گاهی چنان در قالب متن و فرهنگ اصلی غرق میشویم و واژه به واژه و سطر به سطر ترجمه میکنیم و هیچ تلاشی برای بومی سازی نوشتهمان به کار نمیبندیم؛ طوری که حوصلهی خواننده سر میرود. آن وقت در همین فضای رسمی و کلاسیک که خواننده خودش را وسط مثلاً انگلستان حس میکند، ناگاه از ضرب المثلهای کوچه بازاری خودمان استفاده میکنیم. و گاهی هم از طرف دیگر بام میافتیم و اصلاً به متن اصلی نگاهی نداریم و خودمان هرچه دوست داریم مینویسیم. مثلاً در صفحهی اول کتاب و آغاز داستان، در دو ترجمهی موجود نزد من، یک جمله دو جور متضاد ترجمه شده بود. دقت کنید:
در ترجمهی آقای رضا رضایی چنین آمده است:
روزی خانم بنت به شوهرش گفت: "آقای بنت عزیز، شنیدهای که ندرفیلد پارک را بالاخره اجاره دادهاند؟"
آقای بنت در جواب گفت که نه، نشنیده است.
حالا همین جمله را در ترجمهی خانم نسترن جامعی میبینیم:
یک روز خانم بنت به همسرش گفت: "آقای بنت عزیزم، شنیدهای که باغ ندرفیلد بالاخره اجاره داده شد؟"
آقای بنت پاسخ داد که شنیده است.
البته من متن انگلیسی را در دسترس نداشتم که ببینم کدام ترجمه مطابق اصل است. اما هرچه هست تفاوت بین " آقای بنت در جواب گفت که نه، نشنیده است." و " آقای بنت پاسخ داد که شنیده است." از زمین تا آسمان است.
یکشنبه 93 اسفند 24
خیلی وقت میشد یک کتاب کامل نخوانده بودم؛ درست از چهار ماه پیش که کارم عوض شد و در مسئولیت جدید هم مشغلهها بیشتر و مسافرتها فراوانتر. در این مدت، دایرهی کتابخوانیام تنها مبتنی بر نیاز کاری یا علمی بود که به ناچار به کتابی یا منبعی مراجعه و مطلبی را مطالعه میکردم.
البته مخفی نماند که علاوه بر کارهای اجرایی، سرک کشیدن به گروههای اجتماعی مجازی که روی موبایلها نصب است، نیز مزید بر علت بود. بعضی میگویند که این گروهها تاثیر چندانی در کاهش میزان مطالعهی مردم ندارد، اما من که اهل هر دوی این مقولهها هستم معتقدم که اتفاقاً تأثیری شگرف و غیر قابل انکار دارد. نمونهی واضحش خود من که ساعتهای فراوانی در این گروهها وقت صرف کردهام و با کمال شجاعت و البته شرمندگی اعلام میکنم که کمتر به مطالعهی کتاب و نوشتن پرداختهام و فرصتهای جبران ناپذیری را از دست دادهام.
هرچند حضور من در این رسانهها برای سرگرمی و گذران وقت نبوده و غالباً در گروههایی با رنگ و بوی علمی، مطالب مفید، شعر و ادبیات، مباحث فرهنگی و... بودهام که خیلی وقتها ساعتها صرف بحث و گفتگوی مفید میشد، اما باز هم معتقدم از این وقتها میشد و میشود استفادهی مفیدتر و کاربردیتر کرد.
در بارهی آسیب شناسی این رسانههای فراگیر که هم فرصت است و هم تهدید، میتوان مفصل صحبت کرد که چرا امروزه و در جامعه ی ما به جای اینکه فرصت باشد، به معضلی جدی تبدیل شده و چگونه با جذابیتهای خاص خود، جای کتاب و خانواده و ورزش و خیلی چیزهای دیگر را در زندگی مردم تنگ کرده است و اصولاً سبک جدیدی از زندگی را رقم زده است که هم جسم آدمی را به تنبلی سوق میدهد و هم فکر و روحش را...
بگذریم که جای بحثش اینجا نیست و مقال و مجالی مفصل میطلبد. اما آنچه مهم است اینکه به لطف یک بیماری دو روزه که به ناچار در خانه ماندهام، و نیز به دلیل ارادهای که باعث شد پریشب از تمام گروههای اجتماعی در تلگرام و واتساپ و لاین و... خارج شوم، توانستم رمان بلند و 450 صفحهای «غرور و تعصب» نوشتهی جین آستین یا اوستِن را تمام کنم. در چند روز گذشته، 100 صفحه از ترجمهی خانم نسترن جامعی را خوانده بودم، ولی از پریشب به دلایلی ترجمهی آقای رضا رضایی را دست گرفتم و دوباره از اول رمان خواندم تا همین الان که تمامش کردم.
الان یک کمی ـ تکرار میکنم یک کمی ـ احساس رضایت میکنم. فعلاً فقط همین را خواستم بگویم وگرنه در مورد رمان بعداً مینویسم. ان شاء الله
دوشنبه 93 بهمن 13
امروز با دو جوان کمبینا و در عین حال نخبه آشنا شدم. برادر و خواهری که تا سالهای آخر راهنمایی با کمک عینک میدیدند و به وسیلهی ذرهبین درس میخواندند و کتاب مطالعه میکردند.
این دو عزیز، در اثر نوعی بیماری ژنیتیکی رفتهرفته بینایی خود را آنقدر از دست دادهاند که حالا دیگر جز سایه روشنی مبهم چیزی نمیبینند. در واقع میتوان گفت فقط نور و ظلمت را حس میکنند نه چیز دیگری. با این حال هردو در مقاطع بالای تحصیلی هستند. خواهر، دانشجوی مقطع دکتری جامعه شناسی در دانشگاه تهران است و برادر، دانشجوی ارشد.
به آنان گفتم: از آنجا که شما قبلاً بینایی داشتهاید، طبیعتاً از اجسام و رنگها و حتی مفاهیمی چون زشتی و زیبایی، تصوری دارید. یعنی الان وقتی بگوییم فلان چیز زیبا یا زشت است، درکی از این مفاهیم دارید و یا حتی اگر از رنگها سخن بگوییم، شما آنها را میشناسید و درکشان میکنید. اما عزیزانی که نابینای مادرزاد هستند چگونه این مسایل را تصور میکنند و مفاهیم آن را درک میکنند؟
توضیحاتی دادند، اما جملهای که خواهر گفت، حالم را دگرگون کرد. گفت یکی از دوستان نابینایم میگفت: وقتی شما میگویید سر و کلهی اتوبوس از دور پیدا شد، من درک نمیکنم یعنی چه...
پ ن: میتوانم بگویم تقریباً به هم ریختم. چه نعمتهایی که اصلاً وجودش را درک نمیکنیم و اهمیتش را نمیدانیم. راستی به نظر شما کدام سختتر است؟ اینکه نابینایی که سابقهی بینایی دارد و حالا نمیبیند، اما مفاهیم و تصاویر اشیاء را در ذهن دارد؛ یا نابینای مادرزادی که حتی مفاهیم اینچنینی را درک نمیکند؟
پنج شنبه 93 بهمن 9
دیروز یزد بودم برای معرفی مدیر کل جدید کتابخانههای عمومی استان یزد. سه شنبه شب که وارد یزد شدم، یکراست از فرودگاه به کتابخانهی وزیری یزد رفتم برای دیدن آن مجموعهی نفیس و ارزشمند...
کتابخانهی عمومی وزیری یزد در سال 1334به همت مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید علیمحمد وزیری یزدی تاسیس شده و خود آن مرحوم در سال 1348 آن را وقف آستان قدس رضوی کرده است.
در این کتابخانه علاوه به 250000 نسخه کتاب، بیش از 5 هزار نسخه خطی و 6 هزار نسخه چاپ سنگی وجود دارد که بدون تردید از منابع معتبر میراث علمی و فرهنگی به حساب میآید.
در موزهی حاشیهی این کتابخانه، علاوه بر قرآنهای خطی بسیار نفیس، کتابهای خطی مانند «تفسیر ابوالفتح عجلی» به خط مولف و «نزهه الانفس» تالیف عراقی و بسیاری کتب خطی دیگر در زمینههای گوناگون و دیوانهای خطی شعرا به ویژه شعرای یزد و خطوط اندیشمندان بزرگ مانند علامه حلی، شیخ بهایی، ملا مهدی نراقی وجود دارد.
علاوه بر کتب نفیس خطی، تعدادی منشور و فرمان پادشاهان و اسناد و قبالههای نکاح و نقوش قدیمی، وقفنامهای از مدرسهی شاهزاده محمد ولی میرزای قاجار به طول 30/2 و به عرض چهل سانتی متر که در حاشیهی آن 199 نفر از علما و طلاب و بازرگانان و خوانین یزد امضاء و مهر کردهاند، نیز در این کتابخانه نگهداری می شود. همچنین قرآن کاملی به طول 60/5 متر و عرض شش سانتی متر به خط اسماعیل بن علینقی موسوی یزدی- تحریر سال 1199 هـ. ق- در این موزه وجود دارد.
در این بازدید ساعتی را پای صحبت محمد رضا انتظاری نشستم که بسیار گفتنی داشت و گفتنیهایش بسیار شنیدنی بود. وی از ابتدا با مرحوم وزیری بوده است و امسال 49مین سال خدمتش در کتابخانه را میگذراند. 72 سال سن دارد و به لطف خدا و حضور در فضایی چنین جذاب و عشقش به آن محیط، سر حالتر و سرزندهتر از سن و سالش است. خدا نگهدارش باشد.
در پایان بازدید، از من خواست تا در دفتر یادبود کتابخانه چیزی بنویسم. ورق که زدم از دستنوشتهی مقام معظم رهبری در سالهای قبل از انقلاب تا دستنوشتهی مقامات عالی نظام و مراجع تقلید آنقدر بود که شرمم آمد چیزی بنویسم. با این حال با درخواست و نظر جناب انتظاری چنین نوشتم:
باسمه تعالی
توفیق یار شد تا در سفری که برای انتصاب و معرفی مدیرکل کتابخانههای عمومی یزد به این دیار مشرف شدم، اولین بازدید و دیدارم از کتابخانه و مجموعهی نفیس و ارزشمند کتابخانهی وزیری یزد باشد. مجموعهای گرانبها که یادگار عالمِ به زمان خویش، دانشمند فرهیخته و ژرف اندیش مرحوم وزیری است. انصافاً جای دیدن دارد و انسان در این فضا گذر عمر را حس نمیکند. مجالست و بهره بردن از سخنان شیرین جناب آقای انتظاری مدیر فرهیختهی این مجموعه که خود تاریخ زندهی فرهنگ یزد است، نیز مزید بر علت بود. به امید اینکه جای جای ایران عزیز از این مجموعهها و از این دست انسانها فراوان و افزون باشد.
پنج شنبه 93 بهمن 2
یکشنبهی همین هفته در سفرم به سیستان و بلوچستان که به منظور معرفی مدیر کل جدید کتابخانههای عمومی استان صورت گرفت، از کتابخانههای شهر زاهدان بازدید داشتم و در این میان، کتابخانهی استاد کامبوزیا حس و حال خاصی داشت که روحم را جلا بخشید و وجودم را تحت تاثیری خاص قرار داد.
مرحوم دکتر امیرتوکل کامبوزیا فردی دانشمند، دوستدار کتاب و اهل مطالعه و آگاه به زمان بود و با تسلطی که به زبانهای فارسی، عربی، انگلیسی، فرانسه و ترکی داشت، از شرایط سیاسی اجتماعی دوران خود آگاه بود و با خطر صهیونیزم و شرارت آن به خوبی آشنایی داشت و در راه افشای آن تلاش میکرد.
دلیل حس و حال متفاوتم این بود که این انسان فرهیخته میتوانست با سازش با رژیم شاهنشاهی، به وزارت و وکالت برسد، فضایی را در بیرون شهر زاهدان انتخاب میکند و زمین بزرگی را برای کشاورزی تهیه میکند و در آن خانهای وسیع میسازد و فضای بسیار بزرگی را به کتابخانهی شخصیاش اختصاص میدهد.
امروز آن خانه که هنوز هم خارج از شهر زاهدان و در حاشیهی شهر است، تبدیل به کتابخانهای عمومی شده و قبر آن استاد خوشفکر، بنابر وصیت خودش درون کتابخانه قرار دارد که نشان از عشق و علاقهاش به کتاب دارد و هر آدمی را وادار به تکریم و تجلیل او میکند.
برخی میگویند رژیم پهلوی این مرد بزرگ را به دزدآب یا همان زاهدان تبعید کرده بودند و برخی دیگر بر این باورند که خودش به زاهدان هجرت کرد. از نظر من این مهم نیست؛ که اهمیت ماجرا آنجاست که هرچه بوده، از مرکز کشور دور میشود و حتی در زاهدان هم از شهر فاصله میگیرد تا در خلوت خود به مطالعات عمیقش پیرامون اسلام و مسایل اجتماعی بپردازد و دیگران را به خطرات موجود در عالم اسلام آگاه کند.
در بررسی اسناد ساواک آمده است: این شخص (کامبوزیا) یکی از کشاورزان باسواد و تحصیل کرده زاهدان می باشد و چون تسلط کافی به زبان های فرانسه ، عربی و انگلیسی دارد اغلب توریست ها و خارجیانی که به زاهدان میآیند با وی ملاقات مینمایند. نامبرده از افراد ناراحت و ناراضی از دستگاه سیاسی مملکت میباشد.... هرجا که موقعیت را مناسب تشخیص دهد بر علیه فرمان مقدس شاه و مردم تبلیغ سوء میکند و میگوید این دستور و سیاست یهودیان است و این انقلابِ یهودی، زنان ما را به فحشا و بی ناموسی تشویق میکند.
هرچند بعضی از اسناد ساواک به دلیل طرفداری وی از جمال عبدالناصر مصری، به وی نسبت طرفداری از کمونیسم را داده است، اما اسناد دیگری حمایت وی از نهضت امام خمینی را متذکر شده و آنچه من از دستخط زیبای آن مرحوم در شرح واژههای قرآن و توضیحی اجمالی بر آیات مبارک در حاشیهی قرآن شخصیاش دیدم با این ادعا منافات دارد.
به هرحال طی یک ساعتی که آنجا بوم، با دختر وی، خانم صادقه کامبوزیا که امروز مسئولیت این کتابخانه را دارد گپ و گفتی داشتم و توسط ایشان به زوایای مختلف زندگی آن مرحوم آشنا شدم و بعضی از کتابهای نفیس و منحصر به فرد کتابخانه را تورقی کردم و کنار بعضی از کتابها دستخط وی را مشاهده کردم و حاشیه نگاریهای او را بر این کتابها به جان خواندم.
اگر نبود ضرورت برگشت و ترس از جا ماندن از هواپیما، به این راحتی دل از آنجا نمیکندم.
جمعه 93 دی 19
دوستان عزیز
این مطلب را آنقدر نشر دهید تا غلطی که متاسفانه در رسم الخط فارسی در فضای مجازی باب شده و میتواند به دیکتهی فارسی هم سرایت کند برچیده شود.
در کتابت فارسی، اضافهی مالکیت (ه) ندارد و با کسره تلفظ و نوشته میشود. یعنی باید بگوییم کتابِ مجید، نه کتابه مجید...
بنابراین:
ننویسیم مادره من... بنویسیم مادر من
ننویسیم دوسته فلانی... بنویسیم دوست فلانی
ننویسیم دوسته پسره او... بنویسیم دوست پسر او
ننویسیم ماشینه بنزه همسایه... بنویسیم ماشین بنز همسایه
ننویسیم دسته خدا بالایه دستهاست... بنویسیم دست خدا بالای دستهاست
ننویسیم پایه خود را از گلیمه خود درازتر نکن... بنویسیم پای خود را از گلیم خود درازتر نکن
روشن است که وقتی مینویسیم دسته، معنا متفاوت میشود و به معنای دستهی یک چیز است. یا اگر بنویسیم پایه، معنا متفاوت میشود و به معنای ستون و اساس میآید. و وقتی مینویسیم دوسته، مادره، کتابه فقط در تلفظ عامیانه به معنای اشاره به هرکدام از اینهاست. یعنی آن دوست، آن مادر، آن کتاب و...
پ ن: امیدوارم فرصتی پیش بیاید با صرف نظر از فواید فضای مجازی، در باب آفتهای شکلی و محتوایی آن هم چیزی بنویسم.
جمعه 93 دی 12
این روزها و به مناسبت فرارسیدن کریسمس و سال نو مسیحی، فضای اینترنت پر شده است از عکسهای بابانوئل... ما نیز برای سال نو شمسیمان نمادی داریم به نام حاجی فیروز...
این دو نماد و دو شخصیت، به طور طبیعی ما را وادار به مقایسهی آنها با هم میکند. راستی چرا بابانوئل دارای چهرهای سفید و زیبا، و شخصیتی غیبی و دست و دل باز است اما حاجی فیروز زشت و سیاه است و دلقک و گدا؟ چرا بابانوئل باید کادو بدهد و دل مردم را شاد کند و حاجی فیروز باید گدایی کند؟
در سابقهی باستانی حاجی فیروز چیزهای مختلفی گفتهاند که برای پرهیز از خستگی دوستان آن را ذیل مطلب میگذارم که اگر کسی مایل بود آن را بخواند؛ اما اینجا به دغدغهی خود میپردازم. به نظر من تمام این داستانها ساختگی باشد و مهمترین دلیل بر این مدعا اختلاف نظر در پیدایش آیین حاجی نوروز و واقعیت باستانی و سابقهی تاریخی آن است که بعضاً با هم تعارض هم دارند.
اما بر فرض هم چنین نظریههایی درست باشد، باز جای این سوال هست که اسم ایرانیِ فیروز برای یک بردهی آفریقایی و نیز پیشوند حاجی برای یک آدم لوده و مبتذل یعنی چه؟
و باز هم بر فرض صحت این فرمایشها، کدام یک از مردم ما از این موضوع و این ریشهی باستانی آگاهی دارد؟ بدون تردید میتوان گفت تقریباً هیچکس؛ اما همهی همین مردم هر سال بابا نوئل را میبینند با آن اوصاف و حاجی فیروز را با این اوصاف...
من میگویم صرف نظر از این داستانها و گاه تخیلات، مهم فرهنگی است که جا افتاده است و بعضیها هم نفهمیده از آن دفاع میکنند؛ یعنی نماد سال نو ایرانی، بردگی و سیاهی و دلقکی و گدایی شده است و نماد سال نو میلادی چهرهای محبوب، بخشنده و زیبا و در عین حال غیبی و دست نایافتنی. به عبارت دیگر نوئل، یک چهرهی بخشندهی معنوی و غیبی با عنوان بابا مطرح است و فیروز یک بردهی سیاه، لوده و گدا با عنوان حاجی.
امروز در یک گروه اجتماعی پس از ذکر این مطلب نوشتم: آیا این پدیده، چیزی غیر از القاءات استعماری است و البته غفلت مردمی که از عقل و هوششان استفاده نکردهاند؟ پس به هوش باشیم که هم ملیت ایرانیمان را به سخره گرفتهاند و هم دینمان را...
یکی از دوستان پرسید: الان دقیقاً چه کسی این کار را کرده است؟
این دوستمان منتظر بود من بگویم آمریکا یا غرب، تا باز به توهم توطئه محکوم شوم، اما من پاسخ دادم: خودمان با بی درایتی و بی عقلی... یعنی آباء و اجدادمان این پدیدهی بی اصل و نسب را که نه نسبتی با دینمان دارد و نه با ملیتمان، برایمان به یادگار گذاشتهاند و ما هم تحت عنوان یک رسم قدیمی و یک سنت اساطیری، چشم بسته قبولش کردهایم و پیروی میکنیم.
اینکه قرآن کریم در مواضع و موارد متعدد، پیرویِ کورکورانه از سنتهای آبائی و اجدادی را نفی میکند و آن را موجب گمراهی میداند مربوط به همین جاهاست. بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّهْتَدُونَ؛ یعنی ما پدرانمان را بر این راه و روش یافتهایم و حتماً با پیروی از آنان هدایت میشویم و راه مییابیم.
در سورهی بقره، آیهی 170 میفرماید: وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَلاَ یَهْتَدُونَ
یعنی: و چون به آنان گفته شود: از آنچه خدا نازل کرده است پیروى کنید؛ مىگویند: نه، بلکه از چیزى که پدران خود را بر آن یافتهایم، پیروى مىکنیم. آیا اگر پدرانشان چیزى را درک نمىکرده و به راه صواب نمىرفتهاند ـ باز هم درخور پیروى هستند؟ ـ.
پ ن: دخالت عوامل بیگانه در تحقیر و تحمیق ملتهای جهان سوم، چه الان و چه در گذشته، قابل انکار نیست. ادامه مطلب...
چهارشنبه 93 دی 10
پیشتر از از رفتارهای نادرست و کارهای عجیب و غریب بعضیها در مراسم مذهبی و دینی گفتهام، اما سفر اخیرم به عتبات و مشاهدهی مکرر رفتارهایی ـ جسارتاً عرض میکنم عامیانه ـ باعث شد که باز هم بگویم...
قطعاً صلوات فرستادن بر پیامبر و اهل بیت گرامش، عملی بسیار پسندیده و مورد سفارش پیامبر و اهل بیت علیهم السلام است و بالاترین شعار دینی مسلمانان به حساب میآید که هم برکات دنیوی دارد و هم برکات اخروی. از مرحوم آیه الله بهجت نقل است که فرمود: در میان تمام اذکار گشتم و ذکری بالاتر از صلوات پیدا نکردم.
اما آنچه که مورد انتقاد است اینکه در حرمهای مقدس که هرکس به نوعی مشغول مناجات با خدای خود یا امامان معصوم است، با فرستادن صلوات بلند، آرامش و خلوت مردم را به هم بزنیم.
بسیار مشاهده میشود که زائران ضریحهای مقدسهی امامان معصوم، با صدای بلند از مردم میخواهند که صلوات بفرستند. بعضیها هم به عنوان مقدمهای برای درخواست صلوات، گاهی شعر میخوانند و بعضی دیگر نیز همراه با بیانیه از مردم صلوات میگیرند.
جالب است که بعضیها فکر میکنند هر چه صدایشان را بلندتر کنند، کار بهتری انجام میدهند و به ثواب بیشتری دست مییابند. در این تردیدی نیست که این افراد با عشق به اهل بیت و به نیت ثواب الهی چنین میکنند و حتماً کارشان ثواب هم دارد؛ اما بی شک رعایت سکوت و آرامش و پرت نکردن حواس مردم، فضیلت بیشتری دارد.
قطعا در میان زائران، هستند افرادی که حضور قلبی یافتهاند و دارند با صفای درونی خاصی با معبودشان راز و نیاز و یا با امامشان درد دل میکنند. قطعاً هستند کسانی که در اوج شکستگی دل به حال خاصی رسیدهاند و از ملاقات امامشان منقلب شدهاند و این اتفاق باعث از بین رفتن این حضور قلب میشود و لذت مناجات و راز و نیاز را از آنان میگیرد.
بعضیها معتقدند که نباید به مردم بگوییم چگونه با امامانشان عشقبازی کنند. اینان بر این باورند که باید اجازه دهیم هرکس به زبان خودش زیارت کند. حرفی که در عزاداری بر سیدالشهداء نیز میزنند و معتقدند اصلِ عشقبازی با امام شهیدان مهم است نه نوع و کیفیتش. بنابراین به نظر اینان هرکس میتواند با هر روشی که دوست دارد عزاداری کند؛ هرچند از نظر ما وهن دین باشد. این افراد میگویند باید به این اصل توجه داشت که بالاخره اینها به عشق امام به میدان آمدهاند و مهم این است که در این میان نام امام زنده نگه داشته میشود.
اما به نظر من این استدلال درست نیست و باید روحانیون و فرهیختگان جامعه مردم عوام را متوجه کنند؛ که در ازای همین توجه دادنهاست که امام شناسی شکل میگیرد و خداوند معرفت شیعی را به انسان عطا میکند.
نکتهی دیگری که در سفر اخیرم به عتبات شاهدش بودم اینکه بعضیها خودشان را با زور و ایذاء دیگران به ضریح میرسانند و محکم با کف دست به ضریح میکوبند؛ انگار ـ معاذالله ـ میخواهند امام را متوجه حضور خودشان کنند. قطعاً این نوع رفتارها با اشهد انک تری مقامی و تسمع کلامی منافات دارد و گویا به مقام امامت معرفت پیدا نشده که میخواهیم با کوبیدن به ضریح امام حی و حاضر را ملتفت خود سازیم. این است که سفارش به زیارت با معرفت شدهایم و باید مدام در حق یکدیگر دعا کنیم که خدا زیارت با معرفت نصیب کند.